هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

قدم هایی که هر روز استوارتر می شود

همدم روزهای دلتنگی من سلام... دوست دارم چشم های خسته از بی خوابی های شبانه ام رو ببندم و هر چی که ذهنم رو قلقلک می ده و از دل بی تابم می گذره برات بنویسم... امروز یه روز ابری خیلی سرد و سنگین از یه حس کلافه کننده است. نمی دونم دوباره چه بلایی سر این قلب من اومده که ضربانش تندتر شده... شاید به خاطر شب هایی که نمی خوابم و شاید هم به خاطر روزهایی که خیلی کشدار داره می گذره... هر چی به روزهای پایانی سال نزدیک تر می شم یه صدای مبهم توی ذهنم بهم یادآوری می کنه یه سال دیگه گذشت و یه قدم بلند دیگه برداشتیم... و امسال عجیب از خودم راضیم چون قدم امسال خیلی خیلی بلند بود و شیرین... امسال به یمن وجود فرشته مهربونی ها، زندگی ما رنگ و بوی بهشت رو داشت و...
15 بهمن 1392

شب تولد عاشقانه هانیا

نازنین دلبر مادر سلام بالاخره همه زحمتامون نتیجه داد و به شب قشنگ تولد تنهاترین و پرنورترین ستاره آسمون زندگیمون رسیدیم... وای که چه شب قشنگی بود و من چقدر به وجود نازنینت افتخار کردم... دلم می خواست پیش چشم همه سجده شکر به درگاه خدا بذارم و کوچکی و بندگی خودم رو در قبال این نعمت بزرگی که خدا بهم داده ثابت کنم... هانیای من، به اندازه تمام قشنگی های دنیا، به اندازه وسعت هفت آسمون دوستت دارم. تولد یک سالگیت مبارک... این هفته هفته پر استرس و جالبی بود. از اول هفته که درگیر سفارش کیک و وقت آتلیه و دعوت مهمونامون و ... بودیم. آخرای هفته هم که خاله و دایی و عمو محمد و عمو فرهادینا از تهران اومدن و هر چی به روز پنجشنبه نزدیک می شدیم استرس من هم...
10 بهمن 1392
1